۰۷
خرداد
این زن کامل شده است.
بیجان
پیکرش لبخندی از کمال به تن دارد.
توهّمِ خداوندگار یونانی سرنوشت
جاریست در طومارِ ردای بیآستینش
پاهای برهنهاش
گویی میگوید:
بهاندازه کافی راهرفتهایم، بس است.
هر کودکِ مرده چنبره زده، ماری سپید،
یکی در هر
کوزهی کوچکی از شیر
که اینک خالیست.
او پیچیده است
به درون تنش
چون گلبرگهای گلی سرخ
بهسختی وقتی باغ
میخشکد و بوها خون میبارند
از گلوی ژرف و زیبای گل شب.
ماه انگیزهای برای غم خوردن ندارد
و از سرپوش استخوانیاش خیره نگاه میکند.
او به این کار عادت دارد.
سیاهیهایش چرقچرق صدا میکند و ملالآور میگذرد.
برگرفته از کتاب آواز عاشقانهی دختر دیوانه: گزیده اشعار سیلویا پلات، ترجمه دکتر علی سلامی و بهاره جهاندوست، انتشارات سرزمین اهورایی، تهران 1396